جدول جو
جدول جو

معنی سایه پرور - جستجوی لغت در جدول جو

سایه پرور
کسی یا چیزی که در سایه پرورش یافته باشد، میوه ای که در سایه رسیده یا آن را در سایه خشک کرده باشند، کنایه از شخص آسوده و محنت نکشیده، کسی که پیوسته در ناز و نعمت به سر برده باشد، برای مثال تو سایه پرور نازی چه غم از آن داری / که ما ز تابش خورشید جور سوخته ایم (سراج الدین راجی- مجمع الفرس - سایه پرور)
تصویری از سایه پرور
تصویر سایه پرور
فرهنگ فارسی عمید
سایه پرور
(دَ / دِ)
کنایه از آسوده. (انجمن آرا). کسی را گویند که پیوسته بفراغت و آسودگی برآمده باشد و محنت و مشقت نکشیده باشد. (برهان) ، مفت خور. (انجمن آرا). رایگان خوار. (آنندراج) (برهان). کنایه از کسی که بناز و نعمت پرورش یافته و بخورد و خفت و راحت عادت کند و از زحمت بگریزد. (انجمن آرا) :
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد سایه پرور ما از که کمتر است.
حافظ.
ای خونبهای نافۀ چین خار راه تو
خورشید سایه پرور طرف کلاه تو.
حافظ.
رجوع به سایه پرورد شود.
، گیاهی که آن را نان خورش کنند. (برهان). نانخورش، هر چیز نازک و ظریف، طفیلی، مگسهای سر سفرۀطعام. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سایه پرور
آنکه یا آنچه در سایه پرورش یافته، میوه ای که آنرا در سایه خشک کرده باشند، شخص آسوده راحت طلب، مفت خور
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خانه پرور
تصویر خانه پرور
پرورش یافته در خانه، برای مثال باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است / شمشاد خانه پرور من از که کمتر است؟ (حافظ - ۹۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
در سایه رونده، کنایه از شب رو، کنایه از شب زنده دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه ور
تصویر سایه ور
دارای سایه، سایه دار، پرسایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایه بان، چادر یا چیز دیگر که برای جلوگیری از آفتاب برپا کنند، هر چیز که سایه بیندازد و مانع آفتاب باشد، چتر، پرده، سایه گاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
آنکه سایه را دوست دارد و در سایه بیاساید، آنکه در سایه به سر ببرد و خوش باشد، سایه پسند، راحت طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفله پرور
تصویر سفله پرور
آنکه مردم فرومایه را بپروراند مثلاً دنیای سفله پرور
فرهنگ فارسی عمید
(یَ / یِ پَرْ وَ نِ خُ)
کنایه از دانه های انگور است که در خم بجهت شراب اندازند. (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) :
تا دهان روزه داران داشت مهر از آفتاب
سایه پروردان خم را مهر بر در ساختند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کنایه از شب زنده دار. (برهان) (آنندراج). شب زنده دار. (شرفنامه) ، کنایه از دزد و عیار و شب رو. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ وَ)
سایه دار و هر چیز که سایه دهد. (ناظم الاطباء). دارای سایه. پرسایه:
باغ تو پر درخت سایه ور است
از پی خویشتن یکی بگزین.
فرخی.
جناب سایه ورش را همیشه باد ملازم
کز این جناب معظم رسی بغایت مقصد.
شمس طبسی.
بسی پای دار ای درخت هنر
که هم میوه داری و هم سایه ور.
سعدی (بوستان).
پر از میوه و سایه ور چون رزند
نه چون ما سیه کار و ازرق رزند.
سعدی.
در جهان چون او نیامد آفتاب سایه ور
آفتاب سایه ور چون او نیامد در جهان.
سید ذوالفقار شروانی
لغت نامه دهخدا
(یَ)
سایبان و شامیانه. (برهان) (آنندراج) : سعنه، سایه پوش بام. (منتهی الارب). ظلّه، سایه پوش و سایبان تنگ غیرفراخ، درختستان و جای شجر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ / تِ)
کنایه از شخصی باشد که پیوسته به فسق و فجور و کارهای ناشایسته بپردازد. (انجمن آرا) (آنندراج) ، زناکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شِ کُ)
دون پرورنده. که فرومایگان را نوازد و جوانمردان را خوار دارد:
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم.
حافظ.
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَرْ وَ)
آنکه در خانه تربیت شده باشد. (ناظم الاطباء) :
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است.
حافظ.
، کالای نفیس که در خانه نگهدارند و ببهای گران بفروشند:
در وجه باده جان ده ای بیخبر ز هستی
با جنس خانه پرور نرخ دکان نگنجد.
ملا نسیمی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(طَ دَ / دِ)
نازپرورده. رنج نادیده. براحت زیسته. آنکه زندگی آسوده و آرام و راحت و بی دغدغه داشته باشد:
او چو خاشاک سایه پرورده
سیلش از کوه پیش در کرده.
نظامی (هفت پیکر ص 244).
سایه پرورده را چه طاقت آن
که رود با مبارزان بقتال.
سعدی (گلستان).
مسلم بود و سایه پرورده. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
کنایه از کسی که بناز و نعمت پرورش یافته باشد و بخورد و خفت وراحت عادت کند و از زحمت بگریزد. (آنندراج). آنکه یا آنچه در سایه پرورش یافته. رنج نادیده:
سایه از آن سایه پروردند خلق از عدل تو
آفتابی وز تو عالم را ضیاء نور ناب.
سوزنی.
من میوۀ خام سایه پرورد نیم
جز چشمۀ خورشید جهانگرد نیم.
خاقانی.
سایه پرورد شد دل تو چو گل
غم پروردۀ چگل چه خوری.
خاقانی.
سایه پرورد غمت در آفتاب رستخیز
فرش استبرق بزیر سایبان انداخته.
عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سایه پروران خم
تصویر سایه پروران خم
دانه های انگور که در خم جهت شراب اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه در سایه پرورش یافته، میوه ای که آنرا در سایه خشک کرده باشند، شخص آسوده راحت طلب، مفت خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه رو
تصویر سایه رو
شب زنده دار
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که سایه دارد: درخت سایه دار، حرفی که دو خطی نوشته باشند، غشی سایه زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پرورده
تصویر سایه پرورده
رنج نادیده، ناز پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
پست پرور آنکه فرومایگان را تربیت کند مربی سفلگان: دنیای سفله پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایبان شامیانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پرست
تصویر سایه پرست
کسی که پیوسته فسق و فجور و کارهای ناشایسته کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایه پوش
تصویر سایه پوش
سایبان
فرهنگ فارسی معین
سایه پرورده، راحت طلب، تن آسا، سایه نشین، آسوده، مفت خور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حقیرپرور، فرومایه پرور، دون پرور، ناکس پرور، سفله نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فاسق، اهل فسق وفجور، زانی، زناکار، رفاه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خانه پرورد، خانه پرورده
فرهنگ واژه مترادف متضاد